در غم کسی اسیرم که هستیِ او را چون ستارهای در آسمان وجودم میبینم
در غم کسی اسیرم که هستیِ او را چون ستارهای در آسمان وجودم میبینم. غم سنگینی بر دوشِ روح من گذاشته است، چراکه او را از خود جدا میبیند. آرزوی من این است که بتوانم پیوندی ناگسستنی میان خود و او برقرار کنم و در آرامشِ آغوشش از همه غمها رهایی یابم. هر بار که نامِ او بر زبان جاری میشود، قلبم چون پرندهای به پرواز درمیآید. او چراغ راهِ من در این سفرِ پر فراز و نشیب زندگی است و من همواره در اندیشهی بازگشت به کنارِ او هستم.
در غم کسی اسیرم که هستیِ او را چون ستارهای در آسمان وجودم میبینم. غم سنگینی بر دوشِ روح من گذاشته است، چراکه او را از خود جدا میبیند. آرزوی من این است که بتوانم پیوندی ناگسستنی میان خود و او برقرار کنم و در آرامشِ آغوشش از همه غمها رهایی یابم. هر بار که نامِ او بر زبان جاری میشود، قلبم چون پرندهای به پرواز درمیآید. او چراغ راهِ من در این سفرِ پر فراز و نشیب زندگی است و من همواره در اندیشهی بازگشت به کنارِ او هستم.
در غم کسی اسیرم که هستیِ او را چون ستارهای در آسمان وجودم میبینم. غم سنگینی بر دوشِ روح من گذاشته است، چراکه او را از خود جدا میبیند. آرزوی من این است که بتوانم پیوندی ناگسستنی میان خود و او برقرار کنم و در آرامشِ آغوشش از همه غمها رهایی یابم. هر بار که نامِ او بر زبان جاری میشود، قلبم چون پرندهای به پرواز درمیآید. او چراغ راهِ من در این سفرِ پر فراز و نشیب زندگی است و من همواره در اندیشهی بازگشت به کنارِ او هستم.